چند نوع لنز در چشمهای يک اپتومتريست: قسمت هفتم – سيليکون هايدروژل نوع لوترافيلکون-آ = فوکوس نايت اند دی
اينکه چطور شد که اين لنز را در چشمم قرار دادم ، در شماره قبل برايتان نوشتم. نکته ای که برايم جالب بود اين بود که با استفاده کردن از اين لنز تازه فهميدم که با عينک چقدر محدوديت داشته ام که برايم عادت شده بود. تجربياتی از رهايی را در طول يکماهه مصرف اين لنز تجربه کردم که برايم فوق العاده لذتبخش بود و در عين حال عجيب:
1) در سلمانی، برای اولين بار بعد از 24 سال در تمام مراحل اصلاح، خودم و موهايم را می ديدم و ترسی هم نداشتم که اگر سرم را بشويند لنزم با آب تماس پيدا می کند (لوترافيلکون A از بابت اينکه تا حدی با آب در تماس قرار بگيرد مشکلی ندارد – درست برخلاف هيدروژلها که خطر عفونت آکانتاميبايی به ازای تماس با آب بسيار زياد است)
2) دخترم را برای بازی به پارک بردم، و برای اولين بار بعد از تمام اين سالهای عينکی بودن، جرات کردم خودم هم تاب سواری و سرسره سواری کنم. شايد به اين کار من بخنديد ولی واقعاً بچه ها به اين همراهی بزرگترها نياز دارند. من تازه فهميدم که ناخودآگاه در تمام اين سالها از بعی از تحرکهای جسمی پرهيز کرده ام و همين موضوع شايد بر سلامتی من و نوع زندگی و حتی روش تفکر من بی تاثير نبوده.
3) در تمام طول يکماه، هر بار که می خواستم بلوز يا لباس یقه داری را از سرم در بياورم، اول دستم می رفت سمت عينکم که از روی صورتم آنرا بردارم و بعد لباس را از تنم خارج کنم، ... ولی عينک سرجايش نبود و من متوجه نبودم که ديگر عينکی در کار نيست! مغر من هنوز هر شب قبل از به رختخواب رفتن، به طور اتوماتيک دستور برداشتن عينک از روی صورت را می داد ولی ... کدام عينک؟
4) موقع عکسبرداری و فيلمبرداری، کار خيلی ساده تر بود
5) موقع کار با اسليت لمپ، نزديک بود چشمم به چشمی دستگاه بخورد، عادت نداشتم عدسی جلوی چشمم نباشد
6) چون می دانستم تبخير سطحی اين لنز بسيار کم است، موقع رانندگی سرم را از پنجره بيرون گرفتم و بعد از سالها برای اولين بار باد را روی صورت و چشمهايم احساس کردم و مجبور نبودم چشمهايم را جمع کنم و يا نگران افتادن لنز باشم. ديدم هم (بينايی ام)، اصلاً در برابر باد تغيير نمی کرد و لنز را هم حس نمی کردم! واقعاً لذت داشت.
7) بعد از به پايان رسيدن يکماه طول عمر مفيد لنز، وقت آن رسيده بود که آنرا دور بياندازم. اينکار سختترين کار بود ولی آنرا انجام دادم. حالا دوباره به عينکم احتياج داشتم. در طول يکماه فقط دوبار به عينکم سرزده بودم: يکشب خواستم امتحان کنم بدون لنز چه می شود، و شب ديگر را که تا صبح مشغول نوشتن بودم و فقط نيم ساعت خوابيده بودم، حالم بد بود و بر حسب دستورالعمل کتابها، ترجيح دادم لنز در چشمم نباشد. شايد بازهم بخنديد ولی واقعيت اين است که برای اولين بار در طول بيست و چهار سال عينکی بودن، عينکم را گم کرده بودم و به ياد نداشتم که آنرا کجا گذاشته ام! من هرگز فکر نکرده بودم که عينک به عنوان يک جسم خارجی تبديل به بخشی از وجود من شده بود و حالا دوباره از من جدا شده بود.
شايد فکر کنيد من اينها را بعنوان تبليغ غير مستقيم نوشته ام. اگر راستش را بخواهيد، زياد برايم مهم نيست که چنين فکر کنيد يا خير. ولی اين تجربه واقعی من بود: خداوند نعمتهايی را به همه ما داده است که در بسياری از موارد آنها را فراموش می کنيم. اگر عينکی نيستيد نعمتهايی را خداوند به شما عطا کرده که در من در طی يکماه از آنها لذت بردم و فراموش کرده بودم که سالها از آنها محروم بوده ام. اگر هم شما عينکی هستيد، توصيه می کنم حداقل برای خودتان هم که شده و نه باری بيمارتان، يکبار امتحان کنيد که لنز را در چشم داشتن و فقط روزی يکی دو دقيقه وجود آنرا حس کردن، بی نياز بودن از خارج کردن و درآوردن و شستن و کارگذاشتن آن، چه مزه ای دارد!
شنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۳
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر